Oct 11, 2009

سه مولفه حجاب اسلامی - قسمت اول

سه مولفه حجاب اسلامی - قسمت اول


در سلسله بحث " سه مولفه حجاب اسلامی " به جنبه های مهم حجاب اسلامی ( ظاهر – رفتار – افکار ) می پردازم .

قسمت اول مولفه ظاهر

همانطور که همه می دانیم در بحث پوشش یک زن مسلمان در مرحله اول یک سری الزامات شرعی داریم و در مرحله بعدی جزئیات و نحوه پوشش . در مورد اول که جای بحثی نیست ، دستورات روشن و صریح است و لازم الاجراء . اما در در مورد جزئیات ، گمان می کنم در جامعه مسیری انحرافی به وجود آمده که با مفهوم و فلسفه اصلی حجاب هم راستا نمی باشد . مفهوم اصلی حجاب این است که زن آنگونه در اجتماع ظاهر شود که مورد توجه قرار نگیرد . به همین سادگی . نمیدانم چرا این یک جمله ساده و روشن را سالهاست که پیچیده میکنیم و به بیراهه می بریم . تلاش خواهم کرد نظرم را خلاصه بیان کنم .

حجاب اسلامی یعنی پوشش کامل ، سادگی ، عدم توجه به جنبه زنانگی فرد و نا زیبائی . تعجب نکنید ، مسلم است که من هم مثل هر انسان سالمی گرایش به زیبائی دارم . اما با عرضه کردن آن و به خطر انداختن سلامت روانی و آرامش جامعه و خانواده مخالفم . مسئله اینجاست که قرار بر این نباید باشد که هر روز سعی بر زیباتر کردن مانتو و چادر نمائیم . چرا که هدف از چادر، اصلا پوشاندن زیبائیست .امروزه آنقدر به جزئیات پرداخته شده و مدلهای مختلف چادر و مانتو و ... به وجود آمده (گذشته از مسئله غیر شرعی بودن این مدلها – به قول دوستی ، چادر ملی مانتوی خوبی می تونست باشه برای زیر چادر )عملا پیرو فرهنگ مد غرب شده ایم . هدف از مد ایجاد بازار و ترغیب مشتریان به انتخاب مدل زیباتر است اما آیا این است هدف حجاب ؟ هدف از رعایت حجاب اسلامی ، انتقال توجه از ظاهر به معنای حقیقی زندگیست . اگر قرار باشد هر سال یک مدل جدید چادر مد شود که فرق با فرهنگ مبتذل غرب فقط در مدل لباس خلاصه می شود .

بحث دیگر رنگ است . به نظرم هیچ رنگی فی نفسه فرقی با رنگ دیگر ندارداما در عمل این اجتماع و عرف است که واکنش به رنگ را تعین می کند . فرض کنید اگر 100 سال زنان ایران چادر قرمز سر میکردند آنگاه رنگ سیاه جلب توجه می کرد و جلف می شد . پس به نظر من واقعیت این است که امروزه در جامعه ما فقط رنگ سیاه فلسفه عدم جلب توجه حجاب را تامین می کند . چه بسیار زنان چادری را می بینم که از مانتوی رنگی و یا از روسری هائی با رنگ خاص استفاده می کنندکه از صدها متر دورتر جلب توجه می کنند و گاهی شنیده ام که : " همانجا که آن زن با روسری فلان رنگ ایستاده را می گویم " یعنی آنقدر جلب توجه کرده که برای آدرس دادن به عنوان نشانه به کار رفته است

در مورد ظاهر، از موارد بسیار مهمی که اکثرا مورد غفلت قرار میگیرند می توان به عدم آرایش صورت و عدم استفاده از عطر ، اشاره کرد اما برای خلاصه کردن این مطلب به موارد دیگری می پردازم .

زنان محجبه بسیاری را حتی در محیط کار خود دیده ام که آنقدر به پوشش خود می پردازند که در واقع هم خود را اسیر آن می کنند و هم جلب توجه می نمایند . یک زن مسلمان باید حرمت حریم عمومی را رعایت نماید و به گونه ای رفتار نکند که توجه مخاطب را به زن بودن خود جلب کند . مثلا از مقنعه کرپ یا جنسی شل زیر چادر استفاده میکنند که مرتبا در حال خارج شدن از فرم ایده آل است و هر چند دقیقه یکبار در حال مرتب کردن آن دست بر سر دارند . آیا این جلب توجه به زنانگی خود نیست ؟ (مردان که روسری سر نمی کنند ) آیا استفاده از یک کلاه زیر مقنعه راحتتر نیست ؟ ( هر چند که من به روسری زیر مقنعه بیشتر اعتقاد دارم چراکه ابروها را هم می توان به خوبی با آن پوشاند) . یا مثلا اکثرا از مقنعه های ساده استفاده میکنند . این درست که اجباری در پوشاندن گردی صورت نیست اما آیا زیر چانه هم مجاز به عریان بودن است ؟ آیا استفاده از مقنعه چانه دار اینقدر دشوار است ؟ اصلا بگذارید پا را فراتر نهیم . هیچ فکر کرده اید اگر استفاده از روبنده را در جامعه باب کنیم ، دیگر تکلیفی به استفاده از روسری زیر مقنعه و مقنعه چانه دار و .... به خصوص در فصل گرما نیست ؟

زنان بسیاری دیده ام که همیشه آستین به دست هستند که مبادا آستین مانتو کمی بالا برود . آیا استفاده از ساق دست مشکی و یک کش کوچک برای نگاه داشتن آستین توسط انگشتان اینقدر سخت است که هم خود را محدود و متحمل زحمت کنیم و هم جلب توجه ؟ و یا موردی دیگر ، چادری که از جلو کاملا باز است و بر اثر کارهای روزمره مرتبا باز میشود ، طبیعتا نمیتواند نقش چادر را در پوشاندن کامل بدن ایفا کند . بهتر نیست که با دوختن جلوی چادر پوششی کاملتر داشته باشیم ؟

در چکیده بحث مصداقی ، به نظرم مقنعه چانه دار بلند ، مانتو ساده و بلند و بدون هیچگونه مدل و ظرافت ، چادر سنتی جلو بسته و ساق دست و روسری برای زیر مقنعه که البته همگی مشکی باشند ، تضمین کننده پوشش کامل است ( البته فقط پوشش و نه حجاب – به عبارت دیگر لباس مناسب فقط شرط لازم حجاب کامل است و نه کافی ) . به همین سادگی . تمام لطف حجاب به این است که ساده و همه فهم است و در تضاد با فرهنگ مد گرائی و دنیا طلبی و ابتذال است . 9 سال است که همین لباس من بوده و تا آخر عمر هم همین خواهد بود . دیگر به لباس و مدل فکر نمی کنم . مدل و الگو یکیست فقط اگر فرسوده شد جایگزین می کنم .

ذکر این نکته لازم است که چون حجاب به منظور زدودن توجه به ظاهر واجب شده است ، پس حتی پرداختن به جزئیات پوشش بر خلاف فلسفه اصلی حجاب است و همین چند خط که نوشته ام درواقع در خلاف جهت مفهوم پوشش اسلامی است . ولی دلم می خواست یادآور شوم که اگر اهل ریا نیستیم و واقعا به دنبال حجابیم ، خود را فریب ندهیم و به راستی محجبه باشیم .

در بحث های آینده به مولفه های رفتار و افکار که بسیار مهم و مکمل ظاهر می باشند خواهم پرداخت

Oct 10, 2009

توضیح-1

دوستانی خواسته بودند که از مطلب "چگونه محجبه شدم" استفاده کنند ، که با کمال میل استقبال میکنم فقط اینو بگم که این مطلب داستان نبود بلکه زندگی واقعی منه . و اگر جائی ازش استفاده میکنید لطفا با اسم منبع ( نام این وبلاگ) باشه ممنون میشم . این را هم اضافه کنم که هدفم از نوشتن در این وبلاگ در عین مشغله زیاد فقط برداشتن قدمی مثبت در راه ترویج فرهنگ حجاب هست . منتظر خوندن نظرات همه شما عزیزان هستم .

Oct 4, 2009

چگونه محجبه شدم

ظاهرم همیشه عادی و معمولی بود ، البته حجابم کامل نبود . به خصوص حالا که فکر می کنم می بینم اصلا کامل نبود (خیلی خجالت می کشم وقتی عکسهای گذشته را می بینم ) .همیشه یک مانتوی معمولی می پوشیدم با یک مقنعه شل و کوتاه که همیشه مقداری از موهام از جلوش زده بود بیرون . گرچه از نظر خیلی ها عادی بود . آرایش هم نمی کردم مگر در مهمونی یا عروسی که اون هم خیلی کم . خانواده ما معمولی بود ولی هیچکس محجبه نبود حتی تو مهمونی های خانوادگی هم کسی حتی یه روسری هم سر نمی کرد .تو گوئی که انگار مقوله حجاب در خاندان ما محلی از اعراب نداشت .
اواخر اردیبهشت 78 (ترم آخر تحصیلم) به یک اردوی فرهنگی – دانشجوئی رفتیم . حال و هوای اون اردو جوری بود که همه دخترها می بایست چادر سر می کردند . البته می شد که سر نکرد اما حکایت ، گر خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو ، اجازه نمی داد که با همون تیپ همیشگی برم . اصل قضیه رفتنم هم به خاطر علی رضا بود(همسر عزیزم که یک سال بعدش ازدواج کردیم ) . علی رضا دانشجوی ارشد بود و یه جورائی با هم دوست بودیم . البته نه مثل دوستی های این روزها . ظاهر ساده ای داشت ، قد بلند و خوش برخورد . مدتی بود که اصرار می کرد بیاد خواستگاریم و من هم در واقع داشتم ناز می کردم . به هر حال با چادر مشکی یکی از دوستام که برام بلند بود و مدام تو پام می پیچید رفتم اردو اونم تو اون هوای گرم .
شاید باورتون نشه اما داستان تحول زندگی من از همون جا شروع شد . در اردو می خندیدیم و چادر و ظاهرمون را مسخره می کردیم . اما وقتی برگشتم یک حس عجیبی داشتم انگار که دلم نمی اومد چادر از سر بردارم . یک حس آرامش و راحتی باهاش داشتم . ولی خوب حتی فکر کردن به اینکه یک روزی چادری بشم هم غیر ممکن بود ، سرم گیج می رفت وقتی بهش فکر می کردم . به هر حال همه چیز از فرداش مثل قبل ادامه یافت . من هم با همون تیپ همیشگی بودم ولی انگار از اون روز یک چیزی کم بود ، انگار لخت بودم یا اینکه یه چیزی یادم رفته که بردارم . جالبه که بدونید یک سال طول کشید تا اینکه برای همیشه چادر سر کردم و محجبه شدم . این یکسال خیلی پیچیده بود و سختی زیاد کشیدم . اما تلاش می کنم خیلی خلاصه تعریف کنم که چه جوری اون دختر بد حجاب در اون خانواده بی توجه به حجاب ، محجبه شد .
پائیز همون سال علیرضا اومد خواستگاریم و نامزد شدیم . قرار شد سال دیگه که درسش تموم میشد تو تابستون 79 ازدواج کنیم . اولین بار که خانوادش را دیدم برام جالب بود که مادرش و خواهرش محجبه بودند آخه بهش نمی اومد که چنین خانواده ای داشته باشه .
هر از گاهی که با مامانم یا زن داداشم تنها بودیم شوخی می کردم که چادر بهم میاد نه؟!! یا مثلا گوشه روسریم را پیچ می دادم ببینم واکنش اونها چیه . اما حتی بهم نمیخندیدند . انگار اصلا متصور نبودند که فاطمه هم می تونه محجبه باشه یا شاید دلش می خواد . یه چند ماهی این شده بود دغدغه ذهنم و از بد روزگار با کسی هم نمی تونستم در این مورد حرف بزنم چون همه دوستام سر و وضعشون بد تر از من بود . تازه به من می گفتند که تو چرا به خودت نمی رسی .
خلاصه کنم ، به هر حال این گذشت تا بهار 79 که دیگه خونه خاله و عمو وغیره می رفتیم با خانواده علیرضا که اونها هم با هم آشنا شن . یه هفته قبل از شبی که قرار بود همه خونه عمه بزرگم جمع شیم با علیرضا بیرون که بودیم ، با کلی مکث و خجالت برگشت گفت که چقدر دلش می خواسته زن آیندش چادری باشه . بیچاره کلی سرخ و سفید شد تا اینو گفت . حرفش را هنوز تمام نکرده گفت که البته اصلا براش مهم نیست که من چه جوری هستم و همینطوری اینو گفته . انگار یک بمبی تو دلم ترکیده بود ، اونقدر ذوق کرده بودم که دلم می خواست همونجا یه چیزی بگم اما ساکت موندم تا رسیدیم نزدیکی های خونه ما . بدون مقدمه بهش گفتم که من چادر سر می کنم ولی تو باید یه هزینه ای پرداخت کنی اگر که دلت می خواد زنت چادری باشه . اونم اینه که به همه میگم به خاطر تو چادر سر میکنم . حیوونکی گفت که به خدا من منظوری نداشتم و ... شروع کرد به عذرخواهی . حرفش را قطع کردم و گفتم همین که گفتم ، من چادر سر می کنم و تو هم باید پشت من باشی و هوامو نگه داری . خداحافظی کردم و رفتم خونه . اون شب انگار شوک بودم ، نمی تونستم حرف بزنم . دیگه نمی خواستم به واکنش خانواده فکر کنم . دل زدم به دریا و فرداش رفتم پارچه خریدم و دادم خیاطی برام یک چادر مشکی بدوزه و مقنعه چانه دار بلند و یه مانتو گشاد مشکی تا مچ پا . می خواستم حالا که قراره با سر برم تو آتیش یکهو و کامل برم . به مامان گفتم که برای مهمونی لباس سفارش دادم ولی هیچ چیزی در این مورد که چیه نگفتم ، اونهم خوشحال شد . یکهفته گذشت تا شب مهمونی رسید . همه حاضر بودند و منتظر من که بریم . حتی داداشم و زنش هم اومده بودند خونه ما که همه با هم بریم .
یک ساعت بود که من تو اتاقم حاضر بودم اما نمی دونستم چه جوری باید با اونا رو در رو شم . طفلکی مامانم که نگران شده بود می گفت فاطمه جان چرا حاضر نمیشی . میگفتم الان میام مامان . احساس میکردم فشارم افتاده . به هر حال چشمامو بستم و اومدم بیرون . تصور کنید فاطمه برای اولین بار در 25 سالگی با مقنعه چونه دار و چادر مشکی و ساق دست و کلاه زیر مقنعه جلوی همه اونا سر تا پا مشکی واستاده بود . گفتم بریم من حاضرم . کسی چیزی نمی گفت . همه انگار شوک شده باشن در حالیکه ایستاده بودند فقط به من نگاه می کردند . مامانم با یک لبخند سرداومد جلو و آروم تو گوشم گفت : "این چیه !؟" . بی اختیار داد زدم که من می خوام اینجوری باشم تو رو خدا اذیتم نکنید . یادم اومد که قرار بود همه چیزو بندازم گردن علیرضا . بی اختیار گفتم علیرضا اینجوری می خواد منم قراره زنش شم . کار بدی که نکردم . انگار برق همه را گرفته بود . هیچ کس چیزی نمی گفت . تو راه بابا گفت فاطمه مطمئنی که می خوای ..... وسط حرفش گفتم خواهش میکنم هیچی نگید ، هیچوقت . من این جوری می خوام و این طوری خوشحالم . در سکوت مطلق رسیدیم خونه عمه .
از اینجا دیگه خلاصه میکنم چون اگه بخوام همه اون چیزی که اتفاق افتاد رو بگم مثنوی هفتاد من میشه . فقط اینو بگم کهاون شب دو بار به بهونه دستشوئی رفتم گریه کردم . همه جور حرفی شنیدم حتی نگاهها بدتر از حرفها بود . حیوونکی علیرضا و مادرش که همه کاسه کوزه ها سرشون شکسته بود ، حالشون از من هم بدتر بود . بدتر از همه حرفها و نگاهها اینکه توجه همه فقط به من بود و بس . انگاری کار دیگه ای نداشتند . من هم که لجم گرفته بود ، حتی چادر از سرم بر نداشتم و تا آخر با چادر نشستم . یکی از دختر عمه هام که فهمیده بود چه حالی دارم ، دم گوشم آروم گفت : چادرت را که میتونی برداری . گفتم نه عزیزم می خوام سرم باشه این جوری راحتترم . با همه اون جو سنگین انگار تنها پناهم چادرم بود . تازه آرزو می کردم که ای کاش روبنده هم داشتم که راحت زیرش گریه می کردم و صورت سرخ از خجالتم را کسی نمیدید .
به هر حال الان نه سال و چند ماه از اون شب میگذزه و من حتی یکبار هم بدون چادر و مقنعه مشکی از در خونه بیرون نرفتم .(خودمونیما ، تازه اگه تو ایران جا افتاده بود ، پوشیه هم می بستم . اصلا کاشکی اجباری میشد. شوخی کردما نگید حالا که ارتجاعی یا طالبانی هستم ) . واقعا از صمیم دل میگم که از تصمیم خودم راضی هستم . خیلی از دوستامو از دست دادم . حتی هنوز هم حرفهای تند میشنوم . جالبه ها ! من هیچ وقت به کسی نمیگم چه جوری لباس بپوشه ولی خیلی ها در مورد من نظر میدن . به نظر من قشنگه که هر کسی یه سلیقه ای داشته باشه اما قرار نیست که این سلیقه را به هم تحمیل کنیم که (البته رعایت حدود شرعی و عرف واجبه) .
سرتون درد گرفت ببخشید دیگه . گفتم شاید لازم باشه که اول با نویسنده وبلاگ آشنا بشید . اگه بد و خسته کننده می نویسم شاید به خاطر تازه کار بودنم باشه . دفعات دیگه خلاصه و مفید و جدی تر به بحث اصلی حجاب می پردازم . تلاش خواهم کرد به سه مولفه اصلی حجاب (البته از دید خودم) یعنی ظاهر-رفتار-افکار در چند مطلب جداگانه بپردازم . خوشحال میشم نظرات شما را هم ببینم .

Oct 2, 2009

یک جمله در وصف حجاب


حجاب گوهر گرانبهایست که وقتی به آن نزدیک می شوی به ارزشش پی می بری

معرفی فعالیت وبلاگ

مدتی بود که عباراتی مثل حجاب یا پوشش اسلامی را سرچ می کردم و تلاش می کردم که سایتها و وبلاگهای مرتبط را بخونم . الحق در تهیه آنها زحمات زیادی کشیده شده . دستشون درد نکنه . بعضی به فلسفه حجاب پرداخته اند و ذکر احادیث و روایات و بعضی هم به جزئیاتی مثل نوع پوشش و غیره . ولی نباید از این واقعیت چشم پوشی کرد که واقعا بین این همه وبلاگ و سایت این نوع از کار که به مقوله حجاب توجه کنه خیلی کمه.


من اینجا سعی خواهم کرد به جنبه روزمره حجاب و تجربیات و عقاید وباورهای شخصی خودم در مورد حجاب اسلامی بپردازم چونکه احساس می کنم به این مقوله کمتر پرداخته شدهفعلا این چند خط به عنوان معرفی وبلاگ را داشته باشید تا در اولین وقت ممکن به مباحث اصلی بپردازم


در ضمن نظراتتون را هم بگید لطفا .برام مهمه که بدونم شما در مورد مطالب چه جوری فکر میکنید

Oct 1, 2009

اولین نوشتار

سلام


 
Free counter and web stats